السلطان علی ابن موسی رضا

در مورد امام رضا

السلطان علی ابن موسی رضا

در مورد امام رضا

شیر و رطب

به نام خداوند شیر و رطب

خداوند نان جو و نیمه شب

خداوند باران خداوند چاه

خداوند طوفان خداوند ماه

شکافنده‌ی کعبه‌ی خاک و سنگ

نگهدار همواره‌ی آب و رنگ

کنون ورکشم گیوه‌ی شعر را

به الحمد رب علی علا

به حمد خدای یتیم و اسیر

خداوند سر در تنور فقیر

ترا می‌ستایم نه سر خود، علی

به تصریح ایاک نعبد، علی

به عمق زمین و به اوج هوا

دل آب‌ها و دل خاک‌ها

تو خود را نمایانده‌ای بر همه

خودت خویش را خوانده‌ای بر همه

تو پرواز را یاد پر داده‌ای

تو آواز جبریل سر داده‌ای

تو بر کوه استادن آموختی

تو ققنوس را زادن آموختی

نگاه تو در پشت آیینه‌هاست

اگر سوره‌ای مهبطت سینه‌هاست

اگر نور خیره کننده نئی

اگر ابر تیره کننده نئی

اگر آب، آب گل آلود، نی

اگر شعله‌ای شعله با دود، نی

به دستت بود شانه‌ی موج‌ها

به پایت فتد سجده‌ی اوج‌ها

تو خود جاده‌ای مبدئی مقصدی

تو خود عابدی مسجدی معبدی

تو را می‌شود خورد از هر قنات

تو را می‌شود برد از هر فرات

تو را می‌شود خواند از هر نگاه

تو را می‌شود دید در هر پگاه

غرور صدای شکستن تویی

خشوع به بالا نشستن تویی

تو با حقی و حق همیشه تو راست

تو برخاستی این که حق روی پاست

کمی گوش کن بر صدای حزین

خداوند خاکی روی زمین

مرا بغض کن بشکنم در گلو

مرا آب کن، آب پاک وضو

ببر با خودت روی دوش نسیم

بچرخان مرا دور طور کلیم

تجلیگه خویش کن چون درخت

که سوزم به امرت شوم نیکبخت

پس آنگه تو در صوت شعله ورم

تکلم نما با من دیگرم

اگر مستطیع زیارت شوم

نه طاهر که عین طهارت شوم

بپوشم لباس سفیدی به تن

هم احرام گردد مرا هم کفن

به گردت بگردم بگردم مدام

هزاران طوافت کنم صبح و شام

به دورت زنم چرخ طوفان صفت

به کوری هر چشم بی‌معرفت

الست بربک بگو یا علی

که گویم هم آواز عالم بلی

شاعر: رضا جعفری

ابتدای نقطه‌ی پایان

رمز حیات، قبضه شمشیر مرتضاست

هفت آسمانیان، همه تسخیر مرتضاست

قرآن؛ زلال آینه، تصویر ناب؛ اوست

هر آیه آیه؛ آینه، تفسیر مرتضاست

جنات عدن، روضه رضوان، بهشت قرب

در سایه سار شاخه‌ی انجیر مرتضاست

اینکه خدا به دیده مردم بزرگ شد

تاثیر جاودانه‌ی تکبیر مرتضاست

سلطان عشق! حضرت والا مقام‌ها!

تسیلم تو، شکوه تمام سلام‌ها

ای ابتدات نقطه پایان آسمان

وی انتهات مثل خداوند، لامکان

ممسوس ذات حضرت الله اکبری

با این حساب، فهم کمالت نمی‌توان

گفتم: "چگونه مدح تو خوانم"؟ ندا رسید

"درسجده آی و سوره توحید را بخوان"

در کعبه پا نهادی و کعبه شکاف خورد

یعنی که جای توست دل دلشکستگان

کعبه سپید رو شد و زلفش سیاه شد

هم خود به سجده آمد و هم سجده‌گاه شد

ای میوه رسیده‌ی باغ خدا علی

آب و غذای سفره‌ی اهل ولا علی

بدر و حنین و خیبر و خندق که جای خود

تنزیل آیه‌های علق در حرا... علی

سـّر عظیم لیلة الاسراء؛ عروج بود

من نفـس ظاهری محمد الی... علی

تفسیر ناب سوره توحید؛ می‌شود...

... تلخیص در عبارت یک جمله "یاعلی"

تو در کمال مطلق و انسان کاملی

درمشکلات سخت؛ تو حل‌المسائلی

«مهرت به کائنات برابر نمی‌شود»

حب تو آینه است، مکدر نمی‌شود

مریم، بنفشه، یاس، اقاقی، خود بهشت

بی‌لطف دستهات، معطر نمی‌شود

گر صد هزار شیر نر بیشه‌های جنگ

هرگز یکی شبیه به حیدر نمی‌شود

حتی محمدی که خودش فخر عالم است

تا مرتضی نداشت، پیمبر نمی‌شود

غیر از علی به عالم امکان مدار نیست

خلقت بدون اسم علی استوار نیست

شاعر: یاسر حوتی

تسلیت شهادت مولا علی(ع)

هنوز می‌شنوم هق هق صدایت را

صدای آن نفس درد آشنایت را

نبرده‌اند ز خاطر، نه آسمان، نه زمین

هنوز بغض نفس‌گیر ناله‌هایت را

هنوز هم شب و ماه و ستاره می‌گردند

به کوچه کوچه‌ی تاریخ، ردّ پایت را

هنوز هم سحر و نخل و چاه، دلتنگ‌اند

شمیم عطر دل‌انگیز ربّنایت را

شنیده‌اند در انبوه بی‌خیالی‌ها

تمام چفت در خانه‌ها صدایت را

کدام کوچه در این شهر خواب ماند و ندید

به دوش خسته‌ی تو کیسه‌ی غذایت را

تو کیستی که ندیده‌ست هیچ مخلوقی

نه ابتدایت را و نه انتهایت را

تو ناشناس‌ترین آیه‌ای که دست خدا

فراتر از ابدیت نهاد پایت را

تو آن نماز پذیرفته‌ای به درگه دوست

که ناامید نکردی ز خود گدایت را

کدام قلّه‌ی سرکش به سجده سر ننهاد

شکوه جذبه‌‌ی پیچیده در ردایت را

در این غروب مه آلود بی‌خدایی و کفر

بپاش بر تن سرد زمین، دعایت را

بیا کمیل بخوان تا دمی دهم پرواز

کبوتر دل سرگشته در هوایت را

در این همیشه که پابند توست هستی من

به عالمی ندهم عشق بی‌فنایت را

چه قدر واژه که آوردم و ندانستم

زبان ندارم از این بیشتر ثنایت را

شاعر: عباس شاه‌زیدی(خروش)

دیدار با شماست!

سر گشتگان وادی پندار را بگوی:

آن روز می‌رسد

کز خاوران ستاره‌ی احمد شود بلند

وز هر کرانه بانگ محمّد شود بلند

در پرتو ستاره‌ی سرخ محمّدی

از آب‌های گرم

تا خِطّه‌های سرد

از بیشه‌های سبز

تا سرزمین سرخ و سپید و سیاه و زرد

از ماوراء گنگ

تا خطّه‌ی فرنگ

از شهر بندِ نام

تا دور دستِ ننگ

در قعر درّه‌ها

بر بام کوه‌ها

آوای پر صلابت توحید پر شود

آنگونه پر نهیب

و آنگونه پر شکوه

کز هیبتش قوایم عالم خبر شود

ای شب گرفتگان!

این شام، صبح گردد و این شب سحر شود

آن روز بنگری

در بزمگاه خاک

جام شراب در کف کاووس و جم نماند

بالای کس به محضر فرعون، خم نماند

گنجورِ زر مدار چنین محتترم نماند

بیند دو چشم تو

کز تند باد حادثه و خشم مومنان

بر خاک ما نشانه ز کاخ ستم نماند

در آن طلوع نور

تندیس‌های کفر

اندام‌های شرک

در زیر دست و پاست

این وعده‌ی خداست

دیگر در آن زمان

در خطّه‌ی عرب

اسلام تابناک

در چنگ اقتدار خدایان نفت نیست

دیگر تبار فکری «سفیان» و «بولهب»

بر پهندشتِ خاک عراق و حجاز و شام

سروَر نمی‌شود

دیگر به دست سودپرستان فتنه جوی

خاک عزیز مکّه مسخّر نمی‌شود

در مهبط پیام خداوند ذوالجلال

هر غول شرک، تالیِ قیصر نمی‌شود

دیگر در آن زمان

قرآن غریب نیست

اسلام سربلند

بازیچه‌ی منافق مردم فریب نیست

در یک طلوع صبح

خفّاش‌های تیره دل و کور چشم شب

از بیم انتقام به هر غار می‌خزند

آن روز می‌رسد که صلای محمّدی

از هر گلوی پاک

پر جوش و تابناک

بالا رود ز خاک

این وعده‌ی خداست

این مژده‌ی نجات غلامان و برده‌هاست

در آن طلوع سرخ

تیغ برهنگان

بر فرق پادشاست

جان ستمکشان

از رنج‌ها رهاست

ای همرهان! بشارت قرآن دروغ نیست

این وعده‌ی خداست

دل هم بر آن گواست

ای شب گرفتگان!

خود مژده از منست

دیدار با شماست.

مهدی سهیلی- فروردین 1364